نتایج جستجو برای عبارت :

از روحیات بچه ها خبردار باشیم

متن آهنگ مرتضی اشرفی به نام دارم واست
یه شبه شدم بد عالم واست اینجوری که نمیمونه دارم واست
یه شبه داری میری و تنها میشم تو که منو دوسم داشتی تا دیشب
عشق یکی دیگه شدی من دق کردم تو خیالم دیگه تورو عاشق کردم
ولی حالا رفتی و تنها موندم چی میکشم از این دل واموندم
دلت از هر کی پر بود سر من خالی کردی خبردار شدی باختم خوشحالی کردی
باهات بد نبودم دروغ بلد نبودم ببین مشکل من اینه که تو بر نمیگردی
دلت از هر کی پر بود سر من خالی کردی خبردار شدی باختم خوشحال
از روحیات بچه ها خبردار باشیم
_کم نیاوردن کاغذ ،برای تمام اعضای خانواده و کشیدن اعضاطوری که همه افراد در نقاشی جا بگیرندیعنی: کودک بی دقت نیست و نا توانی در برنامه ریزی ندارد .
_بچه هایی که اعتماد به نفس پائینی دارندنقاشی های کوچک و کم رنگ می کشند.
_پدر و مادرهایی که بچه را کتک می زنندمعمولا در نقاشی دست ندارند.
_گرفتن دست پدرو مادر در نقاشی ،نشانه خوبی است و بچهمعمولا خودش را در کنار فردی که بیشتر دوستش دارد می کشد.
_بچه های غمگین فقط از دو یا سه
حسی شبیه وقت‌هایی در من است که از سفر داری برمی‌گردی، لزوما به تو خوش هم نگذشته، اما دل هم نمی‌کنی. نمی‌خواهی تمام شود. شاید همراه است با ملامت کیف نکرده یا نگرانی کیف‌هایی که بعدا نخواهی کرد یا اینکه، نگرانی از چیزی که اصلا نمی‌شناسیش. چه جوری است؟ کی می‌آید؟ کی می‌رود؟ کجا می‌رود؟ یک جایی نرود که شستمان خبردار شود این همه مدت عبث بوده‌یم؟ و این دو تای آخری، سخت‌تر و مهم‌تر است.
با چه حالی رسانده ام خود رابه محرم به بزم یا زهراالسلام علیک یا مظلوم
السلام علیک یا مولا
در فراق امام خوبی ها
پای روضه همیشه بی تابم
روز روشن تو را نمی بینم
در فراقت چگونه می خوابم
گریه با من نبود می مردم
اشک روضه مرا نجاتم داد
اربعین سال قبل آقا
اشک روضه مرا براتم داد
شب اول بیا و طوفان کن
بعد سقا چگونه بلوا شد
با زبان رقیه می خوانی
سر یک گوشواره دعوا شد
...
دختر حرمله چه مغرور است
به من از روی بام دف تکان می داد
او خبردار شده یتیم شدم
پدرش را به
اولین خسران، اولین ناامیدی‌ات، اولین باری که مطمئن می‌شوی امیدت اشتباه بوده، که بیهوده دویده‌ای، که برای مسابقه‌ای تلاش کرده‌ای که نتیجه‌اش از قبل معلوم بوده. اولین باری که قدرت جبر را اینقدر ملموس از درون خودت احساس می‌کنی، آن لحظه‌ی عظیم فرو ریختن تمام باورها و شکستن تمام آرزوها و رویاها و در آغوش کشیدن حسرت... اولین کلماتی که پس از آن زمزمه می‌کنی "آخ که چقدر ساده بودم!" کی خواهد بود... آخ. کاش خبردار نشوم...
اینترنت کدام شهرها وصل شده؟ شما از کدام شهر هستید؟ لطفا بنویسید آیا به شبکه جهانی اینترنت متصل هستید؟ باید از وضعیت هم خبردار باشیم. از دیروز تا به حال منتظرم تا به جهان وصل بشیم. متاسفانه در تهران که هنوز اینطور نیست. 
شما بگویید وضعیت اینترنت در شهرتان چگونه است. خواهش می کنم دریغ نکنید و کامنت بگذارید تا از اوضاع هم با خبر باشیم.
اینترنت کدام شهرها وصل شده است؟ شما از کدام شهر هستید؟ لطفا بنویسید آیا به شبکه جهانی اینترنت متصل هستید؟ باید از وضعیت هم خبردار باشیم. از دیروز تا به حال منتظرم تا به جهان وصل بشیم. متاسفانه در تهران که هنوز اینطور نیست. 
شما بگویید وضعیت اینترنت در شهرتان چگونه است. خواهش می کنم دریغ نکنید و کامنت بگذارید تا از اوضاع هم با خبر باشیم.
خدایا میدونی دیگه تلاشم رو کردم . 
باید فردا رو قبول بشم وگرنه اوج نامردیه. 
 
من توی امتحانای تستی واقعا مشکل دارم. البته آمار آزمونهایی که دادم خوبه.
آزمون آیین نامه رانندگی
امیدوارم فردا بیام و بگم که قبول شدم.
 
+ کامنتها رو جواب ندادم شرمنده . به زودی جواب میدم خیلی سرم شلوغه.
++ خواهشا وبها رو حذف نکنین اگر میخواید وب جدید بسازید لطفا خبردار کنین.ممنون:)
یکی از دوستانِ قدیم بعد از وقفه ای تقریبا یکساله،مسیرش به خانه ی مجازی من افتاده،پیام داده که"قبلا بیشتر از شادی مینوشتید،اینجا خاکستری پررنگ شده"!
 
هرچه به حافظه ام رجوع و مرور میکنم،نمیتوانم تفاوتی میانِ مطالبِ امسال و سال گذشته قائل شوم!
درهرحال نمیدانم،شاید بیشتر از گذشته گردِ غم به این خانه مجازی پاشیده ام!
اگر خاطرتان مکدر میشود با خواندنِ خزعبلاتِ خاکستری تیره،قطع دنبال بزنید :)
این یک هفته برای من هفت سال گذشت، هر شب کابوس می‌دیدم، به حول و با عرق سرد از خواب می‌پریدم مدتی غلت می‌زدم و به زور چشمام رو می‌بستم تا دوباره خوابم ببره اما باز کابوس. سختی‌ش این بود که هیچ‌کس نباید از حالم خبردار می‌شد. بنابراین باید ظاهرم و کارام کاملا عادی می بود. چقدر سخته درونت آشوب باشه اما بخندی و هرکس پرسید خوبی؟ بگی خوبم.
حالا بعد از یک هفته دلشوره‌ام بیشتر شد. امیدوارم خیر باشه. 
هرچند هنوز سال ۲۰۱۹ آغاز نشده، ولی از همین حالا می‌توانیم به بخشی از ویژگی‌های بهترین گوشی های سال ۲۰۱۹ اشاره کنیم. در رابطه با برخی از گوشی‌ها اطلاعات بیشتری منتشر شده و در رابطه با برخی دیگر از گجت‌ها، عمدتا می‌توانیم به گمانه‌زنی صرف بپردازیم. در هر صورت، اگر می‌خواهید از مشخصه‌های بهترین گوشی های سال ۲۰۱۹ خبردار شوید، ادامه‌ی این مطلب را بخوانید.
ادامه مطلب
ترجیح میدم فکر کنه یه بیخیالِ خودخواهم
تااینکه ضعفمو ببینه و از گریه های هرشبم خبردار بشه...
تنها کاری که میتونم برای خوشحالیش بکنم، تظاهر به خوشحال بودنه! :):
.
نت ندارم و دلم واسه یه دل سیر پست گذاشتن و وب گردی و حرف زدن باهاتون تنگ شده
الان در دوران جریمه ی اینترنتی به سر میبرم،بابت مصرف وحشتناک اینترنت طی هفته ی اخیر،خودمو تحریم کردم
.
میخوام آدرس وبو تغییر بدم،نظرتون؟!کار درستی عسد عایا؟!
.
شب یلدا نزدیکه ^_^
افتادیم توو میانترما >_<
.
بعد ا
هرچند هنوز سال ۲۰۱۹ آغاز نشده، ولی از همین حالا می‌توانیم به بخشی از ویژگی‌های بهترین گوشی های سال ۲۰۱۹ اشاره کنیم. در رابطه با برخی از گوشی‌ها اطلاعات بیشتری منتشر شده و در رابطه با برخی دیگر از گجت‌ها، عمدتا می‌توانیم به گمانه‌زنی صرف بپردازیم. در هر صورت، اگر می‌خواهید از مشخصه‌های بهترین گوشی های سال ۲۰۱۹ خبردار شوید، ادامه‌ی این مطلب را بخوانید.
ادامه مطلب
لکنت شعر و پریشانی و جنجال دلم چه بگویم که کمی خوب شود حال دلم کاش می شد که شما نیز خبردار شوید لحظه ای از من و از دردِ کهنسال دلم از سرم آب گذشته ست مهم نیست اگر غم دنیای شما نیز شود مالِ دلم عاشق ِ نان و زمین نیستم این را حتما بنویسید به دفترچه ی اعمال دلم آه ! یک عالمه حرف است که باید بزنم ولی انگار زبانم شده پامال دلم مردم شهر ! خدا حافظتان من رفتم کسی از کوچه ی غم آمده دنبال دلمنجمه زارع
+خیلی شعر خوبیه...
اینکه من گاهی حواسم به کارایی که م
پقتی خبر را خواندم، کسی را ندیدم تا احساساتش در من القایی ایجاد بکند، شوکه شدم، خشمگین شدم، اشکم درآمد، نفرت در من شعله کشید.
مادرم از در آمد، نمی دانم چرا، به او گفتم خبر را، دو دستی به سرش کوبید، خشمگین و اندوهگین شد، زار زار گریه می کرد. به همسرم زنگ زدم، صدایش بین گریه هایش به من فهماند که او هم خبردار شده...
برای محبوب شدن، گاهی ظاهر آراسته می کنیم، نقش رفتار خوب از خودمان درمی آوریم روی محوری بین صدق صددرصد و کذب و رودربایستی و مردم داری و.
متأثرم چرا حرم نرفته‌ام
♦️در ایامی که امام در مدرسه علوی اقامت داشتند یک شب _ ساعت ده مورخ 19 بهمن 57 به طور ناشناس با ایشان و مرحوم شهید عراقی به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) رفتیم. البته قبلاً به مسؤولین حرم گفته شده بود حرم را خلوت کنند. اما آن‌ها نمی‏‌دانستند قضیه چیست؛ لذا تا مردم خبردار شدند امام زیارت‌شان را کرده بودند. امام در دو سه روز اولی که از پاریس تشریف آورده بودند فرموده بودند: «من متأثرم که در این چند روز که به ایران آمده ام هنوز به
یه تکنیکی هست تو این سازمانا و تشکیلاتا، برای وقتایی که نمی تونن باهم ارتباط مستقیم داشته باشن، همو ببینن یا باهم صحبت کنن به هر نحوی.
من تو فیلم نفس دیدمش برای اولین بار. فکر کنم عضو مجاهدین خلق بودن اونا، نمی دونم. ندیدیش احتمالا، بعید می دونم.
ولی حالا، می دونی اون تکنیک برای چیه؟
برای اینه که تو همین شرایطی که گفتم از حال هم خبردار بشن.
یه نشونه که می گه: "من زنده ام."
فکر کنم تو کتاب من زنده ام هم همین جوری بود، نمی دونم نخوندمش. یه کلیپی بود
خیلی اتفاقی صفحه جدیدشو پیدا کردم و از اذان صبح تا حالا چشمم به اشک نشسته. قلبم ورم کرده. کل قفسه سینه‌ام تپش داره. امروز یا قلبم میترکه یا غرق گریه از بی‌آبی تلف می‌شم. خدای من این چه نفرینی بود که گرییان‌گیرم شد...؟ من طاقت ندارم بشینم و تماشا کنم که منو از دلش بیرون می‌کنه. و طاقت هم ندارم ببینم آزرده‌خاطر و غمگینه. نمی‌تونم فکر کنم. کاش نبودم...
+ آهای غمی که مثل یه بختک رو سینه‌ی من شده‌ای آوار از گلوی من دستاتو بردار دستاتو بردار از گلوی
١٣٩٨/١٠/١۶
خب، حقیقت‌ش اینه که من همیشه از تو می‌نوشته‌م و همیشه هم خودم رو بابت نوشتن از تو سرزنش می‌کردم. (تو، مدت‌ها و مدت‌ها، ناخواسته باعث شدی که من، بی‌اراده به جون خودم بیفتم، خودم رو سرزنش کنم، خودم رو متهم ردیف اول تمام اتفاقات جهان بدونم و نمی‌دونی چه‌شکلیه متهم بودن توی وجود خودت.) ماه‌ها از آخرین باری که چیزی درباره‌ی تو برای خودم نوشته‌م می‌گذره. و این‌بار از تو می‌نویسم چون تو نمونه‌ی بارز محو شدن‌های بی‌صدایی هستی که
صبح رفتم تشییع جنازه ی یکی از اقوام که البته بیشتر از اینکه از اقوام باشه با دو تا از دختراش دوست صمیمی هستم، الان داشتم تلگرامم را بالا پایین میکردم که دیدم عکس باباش را گذاشته پروفایل، رفتم چت های هفته ی پیش را خوندم، هفته ی پیش تازه خبردار شده بودم باباش مریض شده و بیمارستانه که پیام دادم احوالپرسی و بعدش زنگ زدم صحبت کردیم، طفلکی ها چقدر دل بسته بودند به نتیجه ی روند درمان، چقدر بغضم گرفت از اونهمه امید و دعا و ... که بیفایده بوده. نمیدونم
بوسیله گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایرنا، در این دیدار که سید محمد شکوه فیروزنیا سفیر جمهوری اسلامی ایران در لبنان و هیات همراه لاریجانی آستان داشتند، دو طرف در تماس با اوضاع ساری داخل لبنان و تحولات منطقه تبادل دید کردند. بررسی راه های مقابله با چالش های امنیتی، سیاسی و اقتصادی تو منطقه و کشورهای متنوع آن از دیگر محورهای بازدید لاریجانی با خداوندگار حسن نصرالله حیات. لاریجانیدر جریان عروج دو بسرعت به سوریه و لبنان یکشنبه شب خبردار بیر
با عصبانیت و خستگی مفرط از کلاس رسیدم. متوجه شدم ولوله خاصی در افراد خانواده است. همه آماده میشدند که مهمان برایشان بیاید. من تیره بخت هم با همان دهان باز و یک سر و هزار سودا میان خانه قد علم کرده بودم!
خبردار شدم یکی از آشناها که از قضا خوزستانی هستند به اصفهان آمده اند و امشب مهمان ما هستند. 
خانه را به هم ریختم که چرا بدون هماهنگی با من؟ چرا به من خبر ندادی؟ من کلی کار دارم، من که بیکار مهمونی نیستم و...
مهمان ها رسیدند...
از همان اول لب همه شان ب
در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و‌ گفت: سلام استاد، آیا منو می‌شناسید؟
معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم فقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.
داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه. مگه می‌شه منو فراموش کرده باشید؟!یادتان هست سال‌ها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم، از ترس و خجالت
به گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایرنا، «اکبر ترکان» ادامه عدالت: داخل بازار تماشاچی چندی از سهام هستیم که مقدار آنها از روال بازارسازی افزایش برملا کرده اند؛ مسوولان بورس باید از روال نظارت هایی که ادا می دهند اینگونه تسهیم ها را مافوق کنترل راحتی دهند. وی به روانی معاملات این روزهای بازار سهام رمز کرد و گفت: اکنون بازار طلا، ارز و مسکن داخل وضعیتی نیستند که بتوانند نقدینگی های سرگردان در ناحیه را بوسیله سمت خویشتن جلب کنند. وی دنباله عدل
روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی
رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او
بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام
آرزوهایش برسد.شیخ مدتی او
را سر گرداند و بعد به او می‌گوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست
نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را
یاد می‌دهد و می‌گوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه
دستور پخت را به کسی یاد دهد.م
سلام!
خدا رو شاکریم که ما هم در راهپیمایی عظیم اربعین، که به فرموده، نشانه اراده پروردگار بر نصرتِ امتِ اسلامی است، نقش داشتیم. 
هر چند زکار خود خبردار نه‌ایم (نِئیم)
بیهوده تماشاگر گلزار نه‌ایم (نِئیم)
بر حاشیهٔ کتاب، چون نقطهٔ شک
 بی کارنه‌ایم (نِئیم)  اگر چه در کار نه‌ایم(نِئیم)   
                                                                                   ابوسعید ابوالخیر
#پیاده_روی_اربعین 98 من و همسر این بار هم به لطف و کرامت و نظر حضرت حق و
بالاخره پس از تلاش های فراوان موفق به کسب اجازه فرماندهان سپاه برای اعزام شد اما از آن جایی که تولد فرزند شهید نزدیک بود، فرمانده سپاه گیلان نام سجاد طاهری نیا را از کاروان اعزامی حذف کرد. وقتی سجاد از حذف نامش خبردار شد به شدت ناراحت شد و حتی با التماس و گریه و زاری همسر و سپس فرمانده اش را راضی کرد تا اعزامش به تاخیر نیفتد و در تهایت هم با همان کاروان راهی سرزمین شام شد. 
مناسبت مرتبط: سالروز شهادت
zakhmiyan_eshgh
آخرین مطلب وبلاگ کپی از مطالب صهبای صهبا (کلیک) :
با سلام
شیدا خانم در نرم افزار "آی گپ" فعاله. هفته قبل یک کانال خصوصی ساخت و می خواست فقط برای دوستان نزدیکش بنویسه و تا امروز اجازه نمی داد کسی خبردار بشه. امشب قسمش دادم به امام زمان که کانال رو عمومی کنه.در نرم افزار آی گپآی دی کانال:https://iGap.net/dastane_yek_zendegiبه دوستان شیدا خبر بدید.این وبلاگ بعد از این مطلب مجددا غیرفعال است :)
حضرت #آیت_الله_بهجت(ره) :
خدا می‌ داند یک صلواتی را که انسان بفرستد و برای میّتی هدیه کند چه معنویتی، چه صورتی، چه واقعیتی برای همین یک صلوات است. باید به کمی و زیادی متوجه نباشد، به کیفیت اینها متوجه باشد. اگر برای خدا کسی انفاق کرد، ولو یک پول باشد، و برای خدا انفاق نکرد، هزارها طلا و نقره باشد. اینها فانیات هستند و آنها باقیات هستند. [انسان] هر آن‌ به‌ آن ترقی و رشد می‌ کند، محال است که یک کار خیری برای خدا بکند مغفولٌ‌ عنه باشد؛ «لا یعزُبُ ع
مرا می شناسی؟ 
مراسم عروسی بود پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد پیشش آمد و‌ گفت: سلام استاد آیا منو می‌شناسید. معلم بازنشسته جواب داد:خیر عزیزم فقط می‌دانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.و داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید یادتان هست سال‌ها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچه‌ها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانش‌آموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم ا
بوسیله گزارش مهر به نقل از ورایتی، اسپین آفی (Spin-off) از «جان ویک» با عنوان «بالرینا» به کارگردانی لن وایزمن ساخته می شود. «بالرینا» با محوریت یک شخصیت آدمکش زن در کمپانی لاینزگیت توسط لن وایزمن شکل می گیرد. شن هاتن یکی از نویسندگان «جان ویک: بخش ۳ - پارابلوم» فیلمنامه این فیلم را تالیف است. موضوع این فیلم افشا نشده و مشهود زدودن آیا کیانو ریوز که نقش جان ویک را بازی می کند در این اسپین آف واضح خواهد شد یا نه. درون لب حال استودیو لاینزگیت پیاده
خلاصه ی داستان: شرور مرموزی به نام “هاش” با فریب دادن خطرناک ترین چهره های گاتهام شوالیه تاریکی را وارد اتفاقات بی سابقه ای میکند. هاش تلاش میکند که با استفاده افراد سرکش گاتهام از جمله جوکر، هارلی کویین و پویزن آی وی به دوران سلطنت بتمن پایان دهد و از آنجایی که از هویت واقعی بتمن خبردار است، میخواهد که زندگی شخصی بروس وین را نیز نابود کند. این در حالی است که زندگی بتمن و بروس وین به خاطر شروع یک رابطه عاشقانه با سیلینا کایل یا همان زن گربه ا
اخیرا گریه با من قهر کرده و گاهی که شدیدا نیاز به تخلیه احساسات دارم برای من ناز میکنه و فقط در قالبِ بغض خودی نشون میده!
امروز ظهر میشه گفت تقریبا یک حمله عصبی داشتم که به میگرن و سِر شدن یک سمت صورت،خشم و بغض،لرزش دست و استرس ختم شد!
مامان هما توی حیاط خونشون افتاده بود،سرش شکسته و از گوش و حلق و بینی خونریزی داشته اونوقت خاله ی همیشه در صحنه هم تلفن برداشته همه دخترا رو خبردار کرده که بیایید،از اینور ماه بانو گریه میکرد و دور خودش میچرخید که
روز اول که رفتیم خونه‌ی مادربزرگم، یه روسری داد بهم و گفت سوغات مشهده. منم که مادربزرگم رو می‌شناسم، سعی کردم رنگ سفید روسری رو نادیده بگیرم و کلی از قشنگیش تعریف کردم و تشکر کردم.
تا بلند شدم که برم تو اون یکی اتاق و روسری رو بذارم تو چمدون، گفت: ایشالا همین بشه روسری بختت.
همون لحظه روسری رو گذاشتم رو دست خواهرم که سر راهم ایستاده بود و گفتم مال تو! و رفتم تو همون اتاقی که چمدون‌ها بودن و شروع کردم به مرتب کردن وسایلم.
چند لحظه بعد مادربزرگم
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود لانه ی آقا کلاغه و خانم کلاغه توی دهکده ی کلاغها روی یک درخت سپیدار بود. آنها سه تا بچه داشتند. اسم بچه هایشان سیاه پر ، نوک سیاه و مشکی بود. وقتی بچه ها کمی بزرگ شدند، آقا و خانم کلاغ به آنها پرواز کردن یاد دادند. بچه کلاغها هر روز از لانه بیرون می آمدند و همراه پدر و مادرشان به گردش می رفتند.
یک روز همه ی آنها در یک پارک دور حوض نشسته بودند و آب می خوردند که چندتا پسربچه ی شیطان آنها را دیدند و با تیر و کمان ب
حتماً شما هم در جریان استعدادیابی اخیر که در تلویزیون پخش می‌شود هستید و شاید از هنرنمایی نوجوان اردبیلی که با صدای زیبای خود شنوندگان را به شگفت آورده خبردار شده‌اید.
چیزی که غالباً از آن غفلت شده است محتوای بعضی از اشعاری است که توسط این نوجوان هنرمند اجرا می‌شود...
ادامه مطلب
******************************* .
 همین. همین کافی‌ست که من به تمامی از کارِ نوشتن ناامید شوم و شده‌ام. دیگر چه بلایی بدتر از این ممکن است سرِ من، سرِ آدمِ از همه‌جا رانده‌ای مثلِ من بیاید.
به هر حال، خودِ من هم از سنگی که پای‌ام بسته خسته ام شده‌ام. یک ملالِ تدریجی که رفته‌رفته بسط پیدا کرد و جمله‌ای که دیشب شنیدم نقطه‌ای شد و نشست تهِ این جمله‌ی چندین و چند ساله.
من و این سنگ سال‌هاست که با هم‌ایم. در ابتدا فکر می‌کردم که من و سنگ‌ام داریم به هم تزریق
در روز فتح مکّه،
حضرت علی علیه السلام در حالی که سر خود را پوشانده بود به طرف خانه خواهرش امّ
هانی رفت، چون خبردار شده بود که او حارث بن هشام و قیس بن سائب و چند نفر از بنی
مخزوم را پناه داده است. وقتی مقابل در خانه رسید، با صدای بلند فرمود: در این خانه
چه کسانی را پناه داده اید؟ فراریان با شنیدن صدای او از شدت ترس، به خود می
لرزیدند. ام هانی که علی علیه السلام را نشناخته بود از خانه خارج شد و گفت: من امّ
هانی، دختر عمه رسول خدا صلی الله علیه و آ
گاهی خواب اذیتم میکنه . تو بحرانی ترین موقعیتها از چیزهایی خبردار میشم که فهمیدنش به صلاح نیست و دنیای واقعی حجاب شده برای دیدنش ولی روح آشفته ی من میره و تو عالم رویا و به حقیقتی که از دید پنهانه نزدیک میشه. اون شبا از خوابیدن هم میترسم.
مثلا دوسال پیش که قرار بود جلسه بعدی خواستگاری رسمی و نهایی باشه و نهایت یک جلسه تا بله برون بمونه، تماس سه روز به تاخیر افتاد و من تو آشوب افتادم؛ شب خواب دیدم همه نشستیم و خواهر بزرگش درباره گذشته من با تردی
از توفیقات  زیستن در عصر سوشیال مدیاها یکی هم این است که
بی آن که روحت در جریان باشد خبردار می شوی به نام تو و عکس تو، یک صفحه
اینستاگرام باز می شود و بعد از طریق ایمیل گزارش می رسد که این و آن هم به شوق
اینستای مشارالیه را دنبال خواهند کرد! همینجا در همین وبلاگ که -راقم این سطور
حتی هوای حوصله اش برای به روز کردن آن هم ابری است- اعلام می دارم که:

"عضو اینستاگرام نیستم و آن حساب کاربری، به اینجانب تعلق
ندارد."


 

شد آنکه اهل نظر بر کناره می رفتند

از توفیقات  زیستن در عصر سوشیال مدیاها یکی هم این است که
بی آن که روحت در جریان باشد خبردار می شوی به نام تو و عکس تو، یک صفحه
اینستاگرام باز می شود و بعد از طریق ایمیل گزارش می رسد که این و آن هم به شوق
اینستای مشارالیه را دنبال خواهند کرد! همینجا در همین وبلاگ که -راقم این سطور
حتی هوای حوصله اش برای به روز کردن آن هم ابری است- اعلام می دارم که:
"عضو اینستاگرام نیستم و آن صفحه به اینجانب تعلق
ندارد."
 
شد آنکه اهل نظر بر کناره می رفتند
هزار گوه سخ
فصلی فراتر از انتظارات...تنش در بالاترین سطح ممکن خود!حدود یک سال و چند ماه پیش بود که که نتفلیکس اعلام کرد سریالی تاریخی و ترسناک را با محوریت انسان های زامبی، از کشور کره جنوبی به نمایش خواهد گذاشت. در آن ایام ما فیلم زامبی قطار بوسان را دیده بودیم که خود آن نیز خون تازه ای به این سبک آثار تزریق کرده بود، بنابراین با اشتیاق به دیدن سریال پرداختیم. فصل اول این سریال جذاب کره ای با نام امپراتوری یا پادشاهی، در دوره جوسئون جریان دارد و تمرکز آن
دانلود آهنگ شاهین بنان عاشق نشدی
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * عاشق نشدی * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , شاهین بنان باشید.
دانلود آهنگ شاهین بنان به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Shahin Banan called Ashegh Nashodi With online playback , text and the best quality in mediac
 
متن ترانه شاهین بنان به نام عاشق نشدی
دانلود فول آلبوم شاهین بنانساز دلم کوکه براتلک زده دل واسه صداتیکی باش واسه کسی که یکیه براتبه سینه سنگتو ز
کامنت گذاشته بود برایم که در نوشته‌های من غمی قابل لمس است که فکر می‌کنم برای خودم نگهش داشته‌ام و هیچ‌کس خبردار نشده. دیشب پیدایش کردم. نگهش داشته بودم جای حرف‌هایی که باید به یاد بسپارم. و بعدش به این فکر می‌کردم که چه‌قدر دوست دارم این جور وقت‌ها قایم شوم پشت آثار و کلمات دیگران. بیشتر شعر می‌خوانم، بیشتر موسیقی گوش می‌کنم و از نوشتن فرار می‌کنم. از نوشته‌هایی که درباره‌ی دنیای بیرون باشند. دومین نقاش موردعلاقه‌ی من، مونه است و هی
(این شبهِ داستان نه داستان است و نه به هیچ وجه تاریخ!!!)
 
جوانکی سیاه پوست گوش بر زمین خوابانده، با چشم هایی بسته انگار صدای هسته ی مرکزی زمین را می جوید. ناگهان چشم باز می کند و به سرعت بلند می شود و پا تند می کند. آنقدر سریع می دود که آهویی به هنگام فرار از یوزپلنگ.
وسط سیاه چادرهای قبیله که دور تا دور نصب شده اند، کنارِ چاهِ آب، مردان به دورِ مالک؛ شیخ و بزرگ خود جمع شده اند و انتظار می کشند. زنان و بچه ها هر کدام کنار خیمه ی خود نشسته و یا ایستاد
2020منتظر چه بازی‌هایی باشیم؟
از سایبرپانک تا رزیدنت اویل، فاینال فانتزی، لست آو آس و سوشیما، سال ۲۰۲۰ حسابی سرگرم بازی‌های جدید هستیم.

۱۳ دی ۱۳۹۸
امیرحسین میرزایی
 
مقاله‌ی زیر با رونمایی بازی‌های جدید و مشخص شدن تاریخ عرضه‌ی بازی‌ها به صورت مرتب بروزرسانی می‌شود. در نتیجه پیشنهاد می‌کنیم این صفحه را ذخیره کنید و هر چند وقت یک بار به آن سر بزنید تا از بازی‌های آینده و بهترین بازی‌های 2020 خبردار شوید.
ادامه مطلب
امام علی علیه السلام :
 یا أهلَ العِراقِ ، نُبِّئتُ أنَّ نِساءَکُم یُدافِعنَ الرِّجالَ فِی الطَّریقِ ، أما تَستَحیونَ ؟ !
▫️«اى مردم عراق ! خبردار شده ام که زنان شما در گذرگاه ها ، با مردان ، تنه به تنه مى خورند . آیا شرم نمى کنید ؟!»
نکات:
۱. طبق این روایت برخی از زنان در زمان امیر المؤمنین علیه السلام، اختلاط با مردان داشتند و این اتفاق به عنوان مشکل اجتماعی مطرح بوده است.
۲. تهییج غیرت مردان توسط حضرت در یک سخنرانی عمومی ، نشان از نقش مثبت مر
شخص آشنای نزدیکی تقریبا دو سال پیش حدود 30 ملیون تومن توی یونیک فاینانس سرمایه گذاری کرد. همون موقع من هم از این کارش خبردار شدم و زیر و بالای یونیک فاینانس رو در آوردم.
چند وقت بعد توی یک تماس یک ساعت و نیمه، کل ماجرای یونیک فاینانس رو برای من از صفر تا صد توضیح داد که البته اکثرش رو می دونستم. مقصودش این بود که بیا و تو هم توی یونیک فاینانس سرمایه گذاری کن و بشو زیرشاخه من. خودِ شخص طی این دو سال حدود 500 میلیون تومن سود کرده است.
یک نکته برام خ
   دو شب پیش بود. نشستم به شمردن تمام آدم‌هایی که برایم مهمند و بیشتر از بقیه با آن‌ها در ارتباطم. پنج‌تا بودند. خنده‌دار بود. به زحمت به تعداد انگشتان یک دستم بودند.  کودکانه نام‌هایشان را تکرار می‌کردم. تکرار می‌کردم که ببینم چه خاطرات و روزهایی را با این آدم‌ها گذرانده‌م. روزهای شیرین زیادی نبودند. غم‌زده بودم. به این فکر می‌کردم که اتاقمان در خوابگاه طبقه چهارم است. اگر شانس بیاورم فردایی درکار نخواهد بود. به جمعه‌ای فکرکردم که تما
پرخوری کردم از صبح تاحالا! انقدری پرخوری کردم که نه تنها امروز دیگه نباید چیزی بخورم بلکه وعده های ناهار به بعد فردامم مجبورم حذف کنم!
به هر حال پیش میاد دیگه! هیوا قول داده خودش رو ببخشه و مصمم تر ادامه بده! البته تو هفته ی گذشته دو کیلو کم کردم ها:)
+ کلاس رقصم متاسفانه کامل کنسل شد چون تعداد کم بود! در این بازه از زندگیم دیگه حوصله حرص خوردن برای چنین موضوعاتی رو ندارم! خیلی آرام و خونسرد با مربیم کلاس بدنسازی برمیدارم از هفته بعد!
+ سیریسلی؟!
مردان رداپوش نتوانستند از در بیایند،بنابراین دیوار را پایین اوردند. صدای انها از طبقه ی بالا می امد.
در حال بالا رفتن از پله ها بودند که چیزی مانند سایه از تاریکی گذشت. لحظه ای بعد پسری نوجوان جلو امد و تمام راه پله را پایین اورد. در حالی که مزه ی گچ و خاک را در دهانشان حس میکردند بلند شدند و سرفه و پرواز کنان به طبقه بالا رسیدند. دقیقا در همان لحظه که فکر میکردند چیزی نمیتواند از این بدتر شود،کل خانه منفجر شد.
عده ای نفهمیدند چه شد،اول صدا و بعد
مردان رداپوش نتوانستند از در بیایند،بنابراین دیوار را پایین اوردند. صدای انها از طبقه ی بالا می امد.
در حال بالا رفتن از پله ها بودند که چیزی مانند سایه از تاریکی گذشت. لحظه ای بعد پسری نوجوان جلو امد و تمام راه پله را پایین اورد. در حالی که مزه ی گچ و خاک را در دهانشان حس میکردند بلند شدند و سرفه و پرواز کنان به طبقه بالا رسیدند. دقیقا در همان لحظه که فکر میکردند چیزی نمیتواند از این بدتر شود،کل خانه منفجر شد.
عده ای نفهمیدند چه شد،اول صدا و بعد
از وقتی بنزین سه‌برابر شد، گندش دراومد! گندِ چی؟ الان میگم. ما توی بهداریِ پادگان دو مدل آمبولانس داریم. یه‌مدل یه لندکروزر اتاق پلیسیِ مدل ۲۰۰۱ که با کمی تغییر توی اتاقش و زدن چسب و گذاشتن آژیر و چراغ‌گردون سعی کردن تبدیلش کنن به آمبولانس و یدونه آمبولانسِ واقعی. ینی لندکروزر هایس. اون لندکروزرِ اتاق پلیسی دست سربازه. ینی دست من و یکی دوتا از سربازهای دیگه. و هایس دستِ کادری‌ها‌مون. طبق مصوبه‌ی این دولتِ ناعادل، ماهی ۵۰۰ لیتر بنزین تعلق
چشم‌هایم را باز می‌کنم. احساس خفگی دارم. خبرها را چک می‌کنم. مطالبی که از قبل ذخیره کرده بودم را برای برادر و پدرم می‌فرستم. شاید کمی نظرشان درباره‌ی این حکومت عوض شود. احمقانه است! هنوز امید دارم به تغییر آدم‌ها! آهنگ «آهای خبردار» همایون شجریان را پخش می‌کنم. حتی دلم اجرای جدید هری استایلز را نمی‌خواهد. با این حال برای بار نمی‌دانم چندم تماشا می‌کنم. دم پنجره می‌ایستم. هوا سرد است. بعد از دو هفته بالاخره خورشید در آسمان می‌درخشد. می‌خ
بدترین نوع شکست و به عبارتی تنها نوع شکست، شکست از خوده و در اعتیاد، این شکست هر روز تکرار می‌شه؛ باختن هر روزه به خود. اعتیاد تحقیر کننده‌‌ترین چیزیه که یک نفر می‌تونه دچارش بشه. در اعتیاد، تأکید زیادی وجود داره روی ناچیز بودن و ضعیف بودن تو. در واقع تو با هر شکست، این پیام رو از همه‌ی دنیا دریافت می‌کنی، بدتر از همه اینه که خودت داری به شکل ناگواری این پیام رو به خودت تزریق می‌کنی. این شکستی نیست که دیگران ببینند، این باخت در خلوت ذهن تو
انگار که این مقاله ی مروری از همون اول آنچنان که باید چنگی به دل خودم هم نزد.اول که برای کنگره ی شیراز فرستادمش و بعد از گرفتن تاییدیه به دلیل مشکلاتی که اون زمان برام به وجود اومد متاسفانه نتونستم به ارائه ی مقاله برسم و گواهی ارائه برامون صادر نشد.بعد از اون که خبردار شدم کنگره ی فوق العاده معتبری در کرمان قراره برگزار بشه چون عجله داشتم مجبور شدم همون مقاله رو برای این کنگره هم ارسال کنم.
متاسفانه امروز بعد از هفته ها چشم انتظاری برای تعمی
علامه حسن زاده آملی (حفظه الله):
برادرم! حرف این و آن را مزن، دم فروبند و تماشا کن. بنگر و عبرت بگیر. به فکر خود باش. دست توسل به دامن خاتم اوصیاء و اولیاء امام زمان مهدى موعود حجه بن الحسن العسکرى (علیه السلام) دراز کن که گردنه هاى سهمگین و هولناک در پیش دارى و آن بزرگوار امیر کاروان است. از افراط و تفریط بپرهیز! اهدنا الصراط المستقیم گوى. از پیروى نفس حذر کن! از اوباش بگریز! به مضمون نامه اى که در پیش تقدیم داشتم عمل کن. به آن چه که شفاها معروض داش
نزدیک
عملیات بود و موهای سرم بلند شده بود. باید کوتاهش می کردم. خبردار شدم که یکی از
پیرمردهای گردان یک ماشین سلمانی دارد و صلواتی موها را اصلاح می کند.رفتمسراغش...دیدم کسی زیر دستش نیست. طمع کردم و جلدی با چرب زبانی، قربان صدقه اش
رفتم و نشستم زیر دستش. اما کاش نمی نشستم....چشمتان روز بد نبیند، با هر حرکت ماشین بی اختیار از زور درد از جا می
پریدم. ماشین نگو تراکتور بگو! به جای بریدن مو ها، غِلفتی از ریشه و پیاز می کندشان!از
بار چهارم، هر بار که از
یکی از کلیدی ترین قابلیت های بلاگ بیان سیستم نظراتش هست ، اونایی که توی سرویس های دیگه وبلاگ داشتن یا برای دوستاشون جاهای دیگه نظر می ذارن بهتر درک می کنن که من چی می گم .. برای این که متوجّه بشی نظرت تایید شده چند بار به مطلبِ طرف مراجعه می کنی تا آخر بعد از چندبار می بینی که آره نظرت خونده شده و جوابی هم ثبت شده ! امّا بلاگ بیان یه سیستم تعاملی فوق العاده برای کاربراش داره که خیلی راحت نظراتشون رو مدیریت می کنن و به راحتی از طریق پنل مدیریت ، خب
هرچند هنوز سال ۲۰۱۹ آغاز نشده، ولی از همین حالا می‌توانیم به بخشی از ویژگی‌های بهترین گوشی های سال ۲۰۱۹ اشاره کنیم. در رابطه با برخی از گوشی‌ها اطلاعات بیشتری منتشر شده و در رابطه با برخی دیگر از گجت‌ها، عمدتا می‌توانیم به گمانه‌زنی صرف بپردازیم. در هر صورت، اگر می‌خواهید از مشخصه‌های بهترین گوشی های سال ۲۰۱۹ خبردار شوید، ادامه‌ی این مطلب را بخوانید.
ادامه مطلب
امروز، یک ماه است که در قرنطینه‌ام. یک ماه است که جز برای بیرون گذاشتن زباله، از منزل خارج نشده‌ام.
اما چرا این نوشته را با گفتن این‌که یک ماه است در قرنطینه‌ام شروع کرده‌ام؟  چون نمی‌دانم که امروز چند شنبه و چندم ماه است،
اما امروز، در روزی از هفته چهارم قرنطینه، برای اولین بار تنهایی‌ام را پذیرفتم.
تنهایی، همواره بزرگ‌ترین ترس من در زندگی بوده است. مدت‌هاست که از این حقیقت آگاهم و مدت‌هاست که چشمم را به روی این ترس بسته‌ام. اما امروز
سلام 
میخوام خاطره بگم...خاطره اولین تئاتری که دیدم.سالن پالیز نزدیکای میدون ولیعصر نمایش زهرماری.برای خودمم عجیب بود که اولین تجربه تئاتر دیدنم یه تئاتر کمدی اجتماعی بود.با حس خود لحظات اجرا کاری ندارم به بعدش کار دارم.از همون شب بود که عاشق شبای تهران شدم و فهمیدم یه چیز اگه بتونه منو تو این شهر پردود و دروغ نگه داره همین شباشه.اسنپ که زدم یه راننده جوون با یه دویست و شیش مشکی اومد.از لحظه سوار شدنم تا لحظه پیدا شدم تو کرج یک کلمه هم حرف نزد
من اگه تو اینستاگرام هستم برا اینه که یکی از علایقم عکس گرفتنه و خب دوست دارم به اشتراک بذارمشون. اینو قبول دارم که خیلی وقته مسیر اینستا از یه شبکه‌ی صرفا مخصوص اشتراک‌گذاری عکس فاصله گرفته. نه فقط از سمت کاربرا، بلکه اینو از ویژگی‌های جدیدی که خود اینستا اضافه می‌کنه هم می‌شه فهمید.
من تلاشم اینه که تا جای ممکن از جوهایی که ایجاد میشه تاثیر نگیرم و همون علاقه‌مو دنبال کنم فقط. وقتمو تو پیجای زرد تلف نمی‌کنم، هر اتفاقی میفته نمیرم نظر ب
 
روزهای خرس خیاط رنگ های مختلفی دارد. یک روز صبح که چشم باز می کند روزش از خاکستری شب قبل کم کم رنگ سفید و بعد صورتی می گیرد و تمام تنش می شود صورتی. خرس صورتی و با دلی که شکل لبخند در آمده. پر انرژی به کارهایش می رسد. الگو می کشد قیچی می زند و می دوزد هر چند تا نتیجه کار و لباس کامل شدن راه زیادی دارد. 
یک روز دیگر خسته است به زور چشمانش را باز می کند و از لای چشمانش همه چیز را خاکستری با لکه های رنگی می بینید. قرمز عصبانیت، آبی بی خیالی و زرد تنفر و
اتحاد جماهیر شوروی، اوکراین، چرنوبیل، فروپاشی، نظام مقدس دروغ، هواپیمای اوکراینی، انتقام سخت واقعیت از دروغ. لابد این بار هم در کهریزکِ هواپیما یک روح‌الامینی بود که مننژیت نگرفته بود. کدام تولید داخلی؟ وقتی فشار را هم از جنس خارجی‌اش قبول می‌کنید. زندگی یک فیلم‌نامه غم‌انگیز نیست که کارگردانش نون نرسیدن آدم‌ها را بخورد، او با همین نرسیدن، آدم‌ها را می‌خورد. هواپیمایی سرنگون شده است و به آن‌هایی که روی زمین مانده‌اند، می‌گویند با
الان که چهارم فروردین شده،که وارد سال نود و نه شدیم،که از نود و هشت زنده بیرون اومدیم ،که این روزا که شش روز است که خواهرزاده به دنیا اومده و  خونه ابجیم قرنطینه ایم از صبح که بیدار میشی با بچه چهارساله که حالا با اومدن ابجیش بیش تر از گذشته حساس شده بازی کنی نقاشی بکشی،کاردستی درست کنی،لباس های نی نی رو بشوری،ظرف بشوری موقع شستن بچه کمک کنی ،و شب خسته دراز بکشی و تازه اگر فکر ها اجازه بدن چند خطی کتاب بخونی،
حالا بگم از نود و هشت،از سالی که پ
دیشب تنها بودم تو اتاق؛ چون زینب رفته بود همکف پیش دوستاش بخوابه. منم گفتم آره فردا هر چی دلم بخواد آلارم میزام،‌صبح زود بیدار میشم درس حتی شاید بخونم و اینا ها:)))‌ولی خب آلارمای تا ساعت 6 و 50 رو که اصلن روحمم خبردار نشد:)))‌و دیرتر از موقع عادی هم بیدار شدم. یعنی ۷ و نیم پا شدم تازه:)))
من که رفتم سرویس صورتمو بشورم اینا برنا کاملا آماده شده بود:))
از شب قبلش میدونستم قراره چی بپوشم و بخاطر همین سریع اماده شدم. فقط وقت نشد ضدآفتاب بزنم و صبحونه بخو
در جریان هستین که چند روز پیش، انتشار ویدئویی از رقص بچه های دبستانی با آهنگ جنتلمن ساسی مانکن توسط آقای مطهری( نایب رئیس مجلس) و اعتراض ایشون به آموزش و پرورش جنجالی به پا کرد تا اینکه ساسی مانکن آقای مطهری رو به چالش رقص دعوت کرد و یا اینکه هشتک جنتلمن یا هشتک ساسی مانکن زدن و همه مدارس رو به این چالش دعوت کردن و کار بجایی رسید که دیروز خبردار شدیم آموزش و پرورش یه جلسه فوری برای مدیران تمامی مدارس کشور برگزار کرده که با این قضیه به شدت برخور
با سلام: با توجه به این‌که هنوز مناطق سیل‌زده مشکلات‌شان حل نشده و نیازهای اساسی زندگی آن‌ها هنوز مانده است و عملاً دولت توانایی برآورده‌کردن آن نیازها را ندارد؛ و بعضاً افرادی هستند که مایل‌اند در این امر مهم کمک نمایند و خبردار شده‌ایم بعضی از برادران که جنابعالی با آن‌ها ارتباط دارید در مناطق سیل‌زده فعّالانه کار را ادامه می‌دهند؛ بفرمایید اگر ما بخواهیم کمک نقدی بکنیم به چه حسابی باید واریز شود؟ با تشکر
پاسخ استاد اصغر طاهرزاده
 دو روز پیش به عنوان همراه بیمار رفتم اورژانس بیمارستان شاید از اینکه بگم من اورژانس رو خیلی دوست دارم تعجب کنید و یا فکر کنین من دیوونه ای روانی چیزی هستم :)  
خب من خودمم یه زمانی یه حس بدی به فضای بیمارستان و اورژانس داشتم همیشه اینا منو یاد مرگ و درد مینداختن ... ولی حالا به دلایلی نظرم عوض شده و اورژانس رو دوست دارم اولین نکته درمورد اورژانس که برای من دوست داشتنیه آرامش کادر اورژانسه... با وجود همه ی شلوغیا ، اتفاقا، گاهی حتی داد و بیداد ها
خوب حقیقتش تا الان کلا همچین پستی نه در شبکات اجتماعی و نه در وبلاگ نگذاشتم ولی این مورد فرق داره.
اگر من رو خوب میشناسین احتمالا میدونین که از اولویت های اول زندگیم خانواده هست. یعنی حتی حاضرم تا آخر عمر عذاب بکشم ولی خانوادم خوشحال باشن... فرقی نمیکنه در چه شرایطی باشه هیچ چیز حتی مال و ثروت هم نمیتونه جای خالی خانواده رو برام پر کنه. کامنت های زیادی هم در این مورد به دوستان ارسال کردم. خانواده واقعی هیچوقت تو رو ترک نمیکنن. حتی اگر دفتر عمرشو
بسم الله الرحمن الرحیم ./
دیشب که از شدت ضعف و سستی بدنم ، هر چیزی گیرم اومد میخوردم تا خوب شم ، با خودم میگفتم سلامتی ام چه نعمتیه ! اصلا به قول حاج اقا دولابی خدا هر چیزی که میده یا میگیره واس خاطر اینکه خودشو به یادت بیاره :) خیلی دیر و بد خوابم برد ، خیلی زود و بد بیدار شدم ! ساعتای سه در حالیکه عرق کرده بودم از ترس خواب بدی که میدیدم بیدار شدم ... صدقه گذاشتم کنار ، رفتم لباسمو عوض کردم و یه نازکتر پوشیدم اومدم بخوابم که همسرم گف چی شده ؟ گفتم خوا
از ناز چشمهای تو ماهور 
پا گرفت
آوای دلنواز ترانه بها گرفت

امشب ترانه‌ها همگی 
عاشقت شدند 
«باران عشق» نُت به نُت از 
تو صفا گرفت

سمفونی دو چشم تو را 
مینوازد آن
تاری که از وجود تو سازش
صدا گرفت

امشب که بغضِ غم غریبانه‌ام
شکست 
از های‌های من دلِ باران
عزا گرفت

با من بیا عبور کن از هفت 
شهر عشق
وقتی که شعر رنگ و نشان 
خدا گرفت

پروین_رضایی

ماهور نام و آدرس جدیدم هست.  نمیدانم چندمین بار است که آدرس وبم را به خاطرش تغییر داده ام ولی هر بار پش
یکی از دوستانم از آن طرف دنیا چند روزی بود که اصرار داشت فیلم چند کیلو خرما برای مراسم تدفین را نگاه کنم. من اصولا آدمی نیستم که زیاد فیلم ایرانی تماشا کنم. ولی از بس این دوست من گیرش سه‌پیچ بود که من بالاخره رفتم فیلم را پیدا کردم و نشستم به دیدن فیلم چند کیلو خرما برای مراسم تدفین. فیلم محصول سال هشتاد و چهار است و نویسنده و کارگردانش سامان سالور. جالب اینکه من تا به حال نه تنها اسم این فیلم را نشنیده بودم بلکه اسم سامان سالور را هم ایضا نشنی
۱۰ سال پیش، یک روز قبل از این (میشه ۲۲ خرداد) حاضر شدم و با مامان و بابا رفتم که رای بدن.
 به سن رای نرسیده بودم. اما تو فواصل بین امتحان‌ها، می‌رفتم از ستاد، تبلیغات می‌گرفتم و تو پارک‌های یکی دو تا محله بین مردم پخش می‌کردم و تشویق‌شون می‌کردم که رای بدن. خیلی وقت‌ها، خواهرم که از خودم کوچکتره رو هم می‌بردم. به غیر از یه خانم که پوسترم رو از دستم گرفت و مچاله کرد و یه خانم دیگه که با شال خودم داشت خفه‌م می‌کرد و پشت سر هم تکرار می‌کرد:«تو
راستش من کلا عاشق حیوونهام،سگ گربه همستر خرگوش، همه چی بجز انواع و اقسام حشرات و مار و اینجور چیزا.
عرضم به حضورتون که ما یه سگ داریم اسمش لوسی هست و ماده اس،از اونجایی که اهالی خونه خیلی به من لطف دارن همه ی مسئولیت هاش اعم از غذا دادن،حموم کردن،بازی کردن و غیره به من واگذار شده :|
ایشون حتما بعد هر وعده غذایی باید بره گلاب به روتون روم به دیوار تخلیه کنه روده هاشو‌:/. 
امشب بعد از اینکه بهش غذا دادم رفتم تو اتاق و شروع کردم به تست زدن،دیگه زما
بعد نماز صبح آقای اومدن بالای سرم و همین‌جور خیره نگاهم می‌کردن. چند ثانیه نگاه کردم و هیچی از صورتشون نفهمیدم. یه‌کم هم ترسیدم که چی شده اینجوری گوشی به دست اومدن بالای سرم؟ نکنه زدم گوشی رو خراب کردم؟ یا کسی بهشون خبر بدی پشت تلفن داده و می‌خوان به من بگن که مامان خبردار نشن؟ یا... همین‌جور که داشتم "وَ بالاسلام دیناً و بالقرآن کتاباً..." می‌خوندم، آروم سرم رو تکون دادم که یعنی کاری دارین؟  گفتن اینترنتی که برای دانلود فیلم گرفته بودی رو ا
به گزارش ایرنا، «گابریل کالدرون» در پایان شهرآورد پایتخت که با برتری یک پهلو صفر پرسپولیس به تکمیل رسید، اقرار داشت: به بازیکنان تهنیت می گویم که مردانه جنگیدند و در این بازی مهم به پیروزی رسیدند. وی افزود: داخل اینگونه دیدارهای سخت، به طور معمول هر تیمی که تراب نخست را به علیه برساند بوسیله تفوق می رسد. نیکوترین دروازه بان آسیا را داریم که یک گل حتمی را از حریف گرفت. کالدرون تو خصوص سطح فنی پایین این دیدار، تشریح رحم: داخل مجاهدت برای تغییر
یه مطلب دیگم در مورد تجملات میخوام بنویسم! 
این چند روز که کلا دراز کشیدم و استراحت میکنم و کاری نمیتونم انجام بدم بیشتر ماهواره تماشا میکردم یه چندتا کانال که فیلم پخش میکنن و برنامه های آشپزی و دکوراسیون-معماری رو تماشا میکردم. این خارجی ها خیلی باحال و راحته سبک زندگیشون اکثرا فکر کنم خونه رو مبله اجاره میکنن و موقع جابجایی فقط یه چمدون و کیف وسایل شخصی و لباس هاشونو برمیدارن کلا هرچی دارن ضروری هاست. اون وقت ما ایرانی ها یه کمد شیشه ای به
در مطلب گوش شنوا داشته باش در مورد دوست عزیزی صحبت کردم . این دوست پسر دایی داره بنام محمود ، محمود از ما نزدیک 20 سال بزرگتر بود امّا خیلی پسر خونگرم و بامعرفتی بود . تا وقتی که با دوستم ارتباط داشتم گهگاهی محمود هم می دیدم و با هم چرخی می زدیم تا این که چرخ روزگار چرخید و با فاصله گرفتن از دوستم از محمود هم دور شدم .مدّتی بود که خبردار شدم نزدیک خونمون یه آرایشگاه ( شاید هم درستش پیرایشگاه ) مردونه راه افتاده .. از طرفی یاد کارهای شهید حمید سیاهکا
گهگاهی تو یه سری از وبلاگ ها می بینم که با دنبال کننده های مخفی صحبت می شه ، مثلا می گن لطفا با هویت ما رو دنبال کنید تا ما بفهمیم چه کسایی بیننده مطالب ما هستن یا بعضی ها با حالت گلایه رسما اعلام می کنن که قطع دنبال کنید ؛ خیلی ها هم هستن که شاید اشاره ای بهش نکنن ولی حس کنجکاوی تو وجود هر فردی هست و بالاخره دوست داره بدونه اون مخفی ها کیا هستن ؟
اما تا حالا فکر کردید اگه توی پنل مدیریت وبلاگ گزینه ای بنام فهرست دنبال کنندگان وجود نداشت با خیال ر
دنیای عجیبی‌است؛
– هیچ پروانه‌ای آن سرِ دنیا پر نمیزند؛ مگر اینکه اثرش را این سرِ دنیا ببینیم.
– اتفاقی در عالم نمی‌افتد؛ مگر اینکه ساعتی بعد همه‌ی عالم خبردار شوند.
– اگر مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها کسی را بجز اهالی دهکده‌شان نمی‌شناختند، اما از صدقه‌سریِ اینترنت، دنیای به این بزرگی بدل شده به دهکده‌ی جهانی.
– سلبریتی زایمان نمی‌کند، مگر آنکه همگی از محل و تاریخ زایمانش مطلع شویم؛ حتی اگر در کانادا باشد!
عصر ارتباطات است، همه با هم
آرین کم سن و سال‌ترین معشوقه‌ی من تا به الان بوده. بهراد، دوست و همکلاسی آرین، هم همینطور. بله، من با دو دوست وارد رابطه شدم آن هم به فاصله‌ی یک ماه بعد از جدایی یکی از دیگری. هر دو از این قضیه خبردار بودند و مشکلی با آن نداشتند. الان که 27 سال دارم چنین کاری را تکرار نمی‌کنم. باتجربه‌تر شده‌ام. آن موقع 22 ساله بودم و آرین 19 ساله. توی انجمن کتابخوانی که علیرضا راه انداخته بود با هم آشنا شدیم. موهای تاب‌دارش تا به شانه‌هایش می‌رسید. وقتی که نش
احتمالا همه ما شنیدیم که می گن اتفاق خبر نمی کنه ولی خب با زیر و بالا کردن بعضی از مسائلِ پیرامونم متوجه شدم که اتفاق اونقدرها هم مهمون ناخونده نیست که بی خبر وارد زندگی هرکس بشه . از یه مثال مجرّب که برای خودم اتفاق افتاده می گم :
ماجرا از وقتی شروع شد که پسر ، توانایی راه رفتن رو پیدا کرد و به درجه ی بالایی از شیطنت رسید بطوریکه در هر لحظه دنبال سرگرمی جدیدی بود و هست . با بالارفتن سن و عقل شیطنت های حرفه ای و البته خطرناک تری هم شکل گرفت . تلویز
امروز ساعت شش و نیم صبح با اضطراب از خواب بیدار شدم و ده دقیقه بعد خبردار شدیم که دزد هر چی توی ماشین بوده بیرون ریخته و چند چیز را دزدیده است حالم پریشان شد و بعد مدتی خداراشکر کردم که خود ماشین را نبرده و به اثرات صدقه بیشتر پی بردم.
ظهر که شد به فکر بچگیهایم افتادم موقعی که پدرم موتور داشت و وقتی به میدان بار می رفت تا میوه و صیفی جات بخرد خورجین هم می‌گذاشت. من همیشه فکر میکردم حقوق پدرم را که می دهند توی خورجین پر پول می شود با همین فکر بودم
پایت را که از خانه می‌گذاری بیرون همه یک شکل لباس پوشیده‌اند. مدل موها یکی‌ست. مدل آرایش کردن هم همینطور. تفریحات یکی‌ست. پایت را داخل خانه‌ی مردم که می‌گذاری همه یک نوع تلویزیون و کاسه بشقاب و آبکش دارند. کلیسای نوتردام آتش می‌گیرد و مردم ایران از توییتر گرفته تا کانال تلگرم و صفحه‌ی اینستا درباره‌ی آن صحبت می‌کنند. چرا؟ چون باید زرنگ باشیم و از قافله عقب نمانیم! هر موجی که بیاید سوارش می‌شویم. موج یاهو، موج فروم، موج فیسبوک، موج وبل
نزدیک
عملیات بود و موهای سرم بلند شده بود. باید کوتاهش می کردم. مانده بودم
معطل تو آن برهوت که جز خودمان کسی نیست، سلمانی از کجا پیدا کنم. تا این
که خبردار شدم که یکی از پیرمردهای گردان یک ماشین سلمانی دارد و صلواتی
موها را اصلاح می کند.رفتم سراغش. دیدم کسی زیر دستش نیست. طمع کردم و
جلدی با چرب زبانی، قربان صدقه اش رفتم و نشستم زیر دستش. اما کاش نمی
نشستم. چشمتان روز بد نبیند. با هر حرکت ماشین بی اختیار از زور درد از جا
می پریدم. ماشین نگو تراک
یه زمانی که صفحه تقویم زیاد هم از اون دور نیست بردخون اتوبوس داشت و مردم برای جابجایی تو شهر از ایستگاه اتوبوس استفاده میکردن... درست شنیدین بردخون اتوبوس داشته (کاش تا وقت داشتیم ازش عکس یادگاری میگرفتیم بلاخره از عکس یادگاری با مسئولین که خاطره اش زیباتره مگه نه؟)بزرگتر شدیم گفتن شهرداری بدهکار شده، راننده اتوبوس بیمار شده، مردم هم مایه دار دیگه کسی از اتوبوس استفاده نمیکنه!!چند روزی نگذشت با مجوز شورا اتوبوس شهرداری به مزایده رفت و با مه
۱- پیج گشت و گذارIntrepid Travelتعداد لایک های پیج:k۵۲۵
intrepid-travel-facebook-business-page.png
این آژانس مسافرتی برای رونق کسب‌وکارشان، پیج فیسبوک ایجاد کرده‌اند و در این پیج یک قسمت را برای نمایش سفرها، تورها و جستجوی کتاب‌های سفری اختصاص داده‌اند. کاربران می‌توانند تجربیات سفر با این آژانس را با کاربران دیگر در میان بگذارند.
معمولاً ویدیوهای مسافرتی هم پست می‌کنند تا کاربران وسوسه شوند و بار سفر را ببندند.
۲-پیج عکس Threadlessتعداد لایک های پیج:k۹۱۵
threadless-facebook-b
به نام خدای مهدی (عج)


ماجرای نبش قبر حرم حضرت رقیه (ع) و بدن مجروحی که با لباس خودش دفن شده بود ...به نقل از آیت‌الله خراســانی: 150سال قبل در شام سیّد ابراهیم دمشقی که تنها 3دختر داشت ؛ یکی از دخترانش در خواب حضرت رقیّه (ع) را دید که فرمودند:(به پدرت بگو: به والی بگــوید: میان لـحد و جسـد من آب افتــاده، و بدن من در اذّیت است، بیاید قبر و لحد مرا تعمــیر کند)دختر به سیّد گفت،ولی سیّد از ترس اهل سنت,به خواب اعتنا ننمــود.شب2دختر دوم و شب3دختر سوم دیدو
با سلام خدمت دوستان عزیز
جدیدا خبردار شدم که یه محل برای آشنا شدن آقایون و خانم ها، بخش خواهران نهاد رهبری در دانشگاهاست. فارغ از نگرش ما به این نهاد، میتونه کمک زیادی به ما جوان های مجرد بکنه.
برای این امر به دانشگاه محل تحصیلم در چند سال پیش مراجعه کردم و به خانم مسئولش گفتم شنیدم بخش خواهران نهاد در زمینه معرفی افراد برا ازدواج فعالیت داره، اون خانم هم ازم چند سؤال پرسید و طبق آماری که خودشون داشت با یکی از خانم های دانشجو تماس گرفت.
خانم د
تفاوت های نسل قدیم
در قدیم وسیله رفتن به مکانی دیگر الاغ یا اسب و غیره.... بود که الودگی ایجاد نمی کرد.در قدیم خانواده در یک خانه زندگی می کردند و صمیمیت و مهربانی حکم فرما بود،درقدیم مرد و زن برای تامین نیاز خود کار و تلاش می کردند مانند کشاورزی و غیره.....،هر وقت پدر و مادر از نوجوان یا جوانان خود کمک می خواستند نوجوان با شور و اشتیاق به کمک انها می رفت،در قدیم خانواده دید و بازدید می کردند و از حال یکدیگر خبردار می شدند،در قدیم زیاد ماشین نبود
تفاوت های نسل قدیم
در قدیم وسیله رفتن به مکانی دیگر الاغ یا اسب و غیره.... بود که الودگی ایجاد نمی کرد.در قدیم خانواده در یک خانه زندگی می کردند و صمیمیت و مهربانی حکم فرما بود،درقدیم مرد و زن برای تامین نیاز خود کار و تلاش می کردند مانند کشاورزی و غیره.....،هر وقت پدر و مادر از نوجوان یا جوانان خود کمک می خواستند نوجوان با شور و اشتیاق به کمک انها می رفت،در قدیم خانواده دید و بازدید می کردند و از حال یکدیگر خبردار می شدند،در قدیم زیاد ماشین نبود
در دوران ارشد که بودم درسی به صورت اختیاری برای دانشجویان گذاشته بودند. عنوانش این بود نظریه‌های اوقات فراغت. برایم عنوانش عجیب و جالب بود. کمی دو دوتا چهارتا کردم و تصمیم گرفتم بردارم تا کمی کنجکاویم را قلقلک داده باشم. کلاس‌هایش را شرکت کردم. چیزی که از کلاس یادم هست این بود که استاد دائم می‌گفت درس‌های بهتری می‌شد برایتان ارائه کرد و ...
بی توجه به حرف‌های استاد کتاب معرفی شده را خواندم، برایم جذاب بود و مشتاق شدم کتاب‌های بیشتری بخوان
من خیلی از واژه‌ی «معجزه» استفاده می‌کنم. چون معجزه زیاد می‌بینم. شما هم اگه معجزه نمی‌بینید شاید چون دنبالش نگشتید. منظورم هم از معجزه هر کودکی که به دنیا می‌آید و هر گلی که می‌روید و این حرف‌ها نیست، تبدیل شدن عصا به مار و ید بیضا هم نیست! من به اتفاقاتی میگم معجزه که پیش‌بینی نشده یا دور از ذهن بودند ولی اتفاق افتادند و خوشحالت کردند یا می‌دونی تاثیر مثبتی تو زندگیت دارند. اگه الان از ذهنت گذشت که نه بابا! برای ما فقط اتفاقات بدِ پیش‌ب
تفاوت های نسل قدیم
در قدیم وسیله رفتن به مکانی دیگر الاغ یا اسب و غیره.... بود که الودگی ایجاد نمی کرد.در قدیم خانواده در یک خانه زندگی می کردند و صمیمیت و مهربانی حکم فرما بود،درقدیم مرد و زن برای تامین نیاز خود کار و تلاش می کردند مانند کشاورزی و غیره.....،هر وقت پدر و مادر از نوجوان یا جوانان خود کمک می خواستند نوجوان با شور و اشتیاق به کمک انها می رفت،در قدیم خانواده دید و بازدید می کردند و از حال یکدیگر خبردار می شدند،در قدیم زیاد ماشین نبود
به گزارش عصرحباد؛ متن گفت و گوی خبرنگار عصرحباد با جناب آقای عبدالله داروئی، یکی از پیشکسوتان فوتبالی شهر حبیب آباد را در ادامه با هم می خوانیم.
*لطفا خودتان را معرفی کنید.
بنده عبدالله داروئی، متولد ۱۰ دی ۱۳۳۸ در شهر حبیب آباد هستم. از سن ۱۵ سالگی شروع فعالیتم در عرصه فوتبال را آغاز نمودند و در سن ۱۸ سالگی به طور حرفه ای شروع به فعالیت در تیم های محلی کردم. در سن ۲۱ سالگی در تیم شاهین حبیب آباد فعالیت مربیگری خود را آغاز نمودم و از سن ۲۵ تا ۳۰
سریال هوملند، فصل سوم، سال 2013 (92_93):
نیکُلاس برودی ، تفنگدار نیروی دریایی آمریکا و مایه افتخار کشورش ، در یک صحنه غافلگیر کننده ، فرمانده کل سپاه پاسداران (دانش اکبری بسیار محافظه کار و مردم گریز!) رو تو دفترش میکُشه بدون اینکه تا چند دقیقه کسی خبردار بشه ...!!!
وقتی این صحنه از فیلم رو دیدم، تعجبی همراه با تمسخر در چهره من نشست ...
هالیوود طوری فیلم هاشو میسازه که وقتی مخاطبینش به اسنایپرها و تفنگداران دریایی اش نگاه میکنن، ناخودآگاه شجاعت ، جسا
به گزارش عصرحباد؛ متن گفت و گوی خبرنگار عصرحباد با جناب آقای عبدالله داروئی، یکی از پیشکسوتان فوتبالی شهر حبیب آباد را در ادامه با هم می خوانیم.
*لطفا خودتان را معرفی کنید.
بنده عبدالله داروئی، متولد ۱۰ دی ۱۳۳۸ در شهر حبیب آباد هستم. از سن ۱۵ سالگی شروع فعالیتم در عرصه فوتبال را آغاز نمودم و در سن ۱۸ سالگی به طور حرفه ای شروع به فعالیت در تیم های محلی کردم. در سن ۲۱ سالگی در تیم شاهین حبیب آباد فعالیت مربیگری خود را آغاز نمودم و از سن ۲۵ تا ۳۰ س
یه زمانی که صفحه تقویم زیاد هم از اون دور نیست بردخون اتوبوس داشت و مردم برای جابجایی تو شهر از ایستگاه اتوبوس استفاده میکردن... درست شنیدین بردخون اتوبوس داشته (کاش تا وقت داشتیم ازش عکس یادگاری میگرفتیم بلاخره از عکس یادگاری با مسئولین که خاطره اش زیباتره مگه نه؟)بزرگتر شدیم گفتن شهرداری بدهکار شده، راننده اتوبوس بیمار شده، مردم هم مایه دار دیگه کسی از اتوبوس استفاده نمیکنه!!چند روزی نگذشت با مجوز شورا اتوبوس شهرداری به مزایده رفت و با مه
پس از مدت ها دوری از قلم و کاغذ برایت نامه مینویسم برای تو که از پیشم رفته ای ....
 امید  وارم که خوشحال باشی هرجا  که هستی ، راستی حال ما خوب است اما تو باور نکن...
میدانم که سلامم را میشنوی..حتی این اشک هایی که انگار نمیخواهند بند بیایند را میبینی.
دلم برای چین های روی صورتت تنگ شده است، برای لبخندت،برای روسری کرمی رنگت،برای عطرگل محمدی که همیشه میزدی کاش بودی و دوباره عصا برایت می اوردم و تو هم بدون عصا و استه استه قدم برمیداشتی دلم برای صدایت
گفته بودم که موسیقی نه مرز می‌شناسد و نه جغرافیا. گفته بودم آنچه مارا به موسیقی و فضای موسیقی را به ما پیوند می‌زند، آن روح موسیقیای جاری در آهنگ است. گفته بودم دنیای موسیقی بیش از اینکه درگیر تفاوت‌ها باشد، توجهش به شباهت‌ها و نزدیکی‌هاست. حالا می‌خواهم بگویم مصداق این حرف‌ها موسیقی مقامی عراق است. موسیقی‌ای که خیلی وقت‌ها نزدیک می‌شود به همان آوازهای آشنای ایرانی. می‌شود مقام نهاوند که به زنگله و زنگوله می‌شناسیمش یا مقام دشت که ه
یک خبر
 
هنوزهم می توان از دیوار بالا رفت
آن گونه که از دیوارهای کوتاه من وتو
منبر چند آقا، زاده شد!
هنوز هم می توان از دیوار بالا رفت
اگر کسی خوب (( قلاب)) بیندازد
قلابی که(( قلابی ))نباشد
قلابی که از آن بالا
           رای من
وتورا صید نکند
در دهکده جهانی اسلام
این دیوارها خیلی مزاحمند
 
                
***
امروز جلوی ایستگاه انگلیس باید
صف ببندیم و خبردار بایستیم
همه برای ((بلر)) تبلیغ می کنند
تقصیر جاده ابریشم است شاید
 
که در((خرازی)) سیاست خار
امروز صبح، حدود ساعت 5 صبح به وقت نشویل، بالاخره از رساله ی دکتری ام دفاع کردم! تا آخرین لحظات، باور نمی کردم که این اتفاق داره می افته اما بالاخره افتاد. تقریبا به کسی چیزی نگفتم چون هم از کنسل شدنش می ترسیدم و هم اینکه شرایط جلسه جوری نبود که بخوام کسی من رو در اون شرایط ببینه. هنوز هم باورش برام سخته که بالاخره به سرانجام رسید. بعد از 14 سال تحصیل در دانشگاه شیراز و 7 سال دانشجوی دکتری بودن، بعد از تحمل اون همه سختی و رنج و اضطراب، بالاخره تمام
تا 6 سالگی خانه‌ی مادربزرگم زندگی می‌کردیم. چند سال آخر مشغول ساختن خانه بودیم تا انتهای همان کوچه‌ی غم‌زده زندگی کنیم. دختردایی و پسردایی‌هایم بیشتر اوقات خانه‌ی مادربزرگ بودند. مادرشان فوت شده بود و پدرشان که دایی بزرگه‌ی من است از پس نگهداری خودش هم برنمی‌آمد چه برسد به فرزندانش. مادرم وقتی که احتمالا پنج ساله بودم ما بچه‌ها را دور هم جمع کرد و رفتیم جایی بین دیوار خانه و حصار دور خانه که بین ما به «پشتِ خونه» معروف است. انگار کسی نب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها